من مكتوب

July 5, 2009

من و احساسم

Filed under: اظهار نظرها — saeedlog @ 9:01 pm
Tags: ,

البته این احساس صرفا یک احساسه .

احساس میکنم اون چیزایی که دور و برمه و نمی تونم تغییرش بدم به خاطر این نیست که اون چیزا ایراد دارن , بلکه ایراد از خودمه , احساس می کنم که نمی تونم دنیای اطرافم رو با خودم همراه کنم . علتش رو هم نمی دونم , شاید به این خاطره که آخر همه چیز برام نامعلومه , یه سری ریسک ها می کنم که سر در نمی یارم چرا این همه جسارت و تهور از خودم نشون دادم و یه سری کارا رو نمی کنم که اصلا نمی دونم چرا انجامشون نمی دم , در صورتی که هیچ گونه ریسکی نداره . اصلا احساس خوبی نسبت به خودم ندارم .

یه جورکمبود , البته نمی دونم اصلا می شه بهش گفت کمبود, رو در خودم احساس میکنم . یه جور ضعف اعتماد به نفس , احساس می کنم که از پس یه سری کارا بر نمی آم , در صورتی که تجربه خلافش رو می گه , مثلا نگاه کنید , کسی مثل من که در حدود شش ماه ماشین داشته و به هر حال راننده بوده , حالا بعد گذشت یه مدتی احساس ضعف میکنه و فکر میکنه که اگه پشت رول بشینه همون لحظه تصادف میکنه , نمی دونم چی باید اسمش رو گذاشت , یه جور تلونه , یعنی یه زمان هایی احساس می کنم که هر کاری از دستم بر می آد و یه زمانی بلعکس اش , این احساس ها حتما معلول یه چیزی هستند , ولی اون چیز رو نمی دونم چیه .

در مورد خودم علامت سئوال های زیادی توی ذهنم دارم و تا وقتی خودم رو نشناسم , نمی تونم یه سری کارهای بزرگی رو هم انجام بدم که دوست دارم انجام بدم , البته انجام دادن کارای بزرگ الزاما مستلزم شناخت کامل خودت نیست , ولی من باورم اینه که اگه یه شناخت درست و درمون از خودم داشتم , وضعم بهتر از اینی بود که هست .

به هر حال یه زمانایی پیش می آد که حالت از خودت و دنیای اطرافت بهم می خوره , حالت از یه سری ساده لوحی ها و ساده انگاری هات بهم میخوره , یه زمانایی حالت از همه جاه طلبی هات و پتانسیل های الکی ات بهم می خوره و خلاصه با خودت خلوت می کنی و به خودت میگی “اصلا برای چی ؟؟” و خودت هم کم می آری تو پاسخ دادن به این سئوال و با خودت می گی بهر حال همینه دیگه , زندگی همینه و باید توش یه جورایی سرت رو گرم کنی و خوب این چیزا هم یه جور سرگرمی یه .

خلاصه این روزا خیلی از خودم دارم بازی می خورم و بدجوری مثل الاغ عصاری حالم گرفته است و هی دارم دور این چرخ عصاری می گردم و می گردم و اصلا نمی دونم که چی می خوام از خودم , اصلا تو آدمیت خودم شک کردم , ظاهرا دارم یه مسیری رو می رم که خیلی ها رفتن و از این که منم آلوده روزمرگی ها شدم و خیلی از مفاهیم بکر رو توی ذهنم دچار فرسایش کردم حالم بهم میخوره , ولی خوب چکار می شه کرد, متاسفانه این مسیرها یک طرفه است و راه بازگشتی وجود نداره .

حالم به شدت از خیلی چیزا داره بهم میخوره که قبلا نمی خورد و خوب یه سری چیزا هم قبل ترش بود که حالم بهم نمیخورد , ولی داره حالم بهم می خوره الان و خوب نمی دونم که باز قراره پرده های بکارتم کی پاره شن و خلاصه روزی برسه که به شدت از اپن بودن خود رنج ببرم , ولی خوب مزایایی هم داره این اپن بودن .

نمی تونم تصور کنم که من بچه مسلمان همون عرقی رو به دینم دارم که مثلا یه کاتولیک نسبت به دین اش داره , یا یه یهودی نسبت به دین اش داره و اگه من هزار و یک دلیل دارم که دینم از اون ها حق تره , اونا هم پیش خودشون هزار و یک دلیل دارن که دین شون از ما برتره و اگه ما بدون این که از هزار و یک دلیل اونا خبر داشته باشیم , به خودمون حق بدیم که هزار و یک دلیل اونها رو باطل بدونیم , اونا هم به همون دلایل و با همون شکل دلایل ما رو باطل می دونند و خلاصه ما می دونیم و یه احساس که می گه ما بر حق ایم و اصلا تو کتم نمی ره که وقتی یه سنی رو می بینم همون احساسی توی وجودم شکل می گیره که وقتی یه کاتولیک یه پروتستان رو می بینه , هر کدوممون معتقدیم که قرائت ما از دین مون بر حقه و هیچ کدوممون هم طرف مقابل رو دین دار نمی دونه و از همه مضحک تر اینکه حتی توی مذاهب آسیای جنوب شرقی هم این احساس ها وجود دارن و خوب من اگه یه ذره ذهن تعمیم گری داشته باشیم , سریع این مسئله رو عمومی می کنم و میگم که اصلا بشر همینه و اصلا مهم نیست که دین و مذهب اش چیه , همین جوری هست (فرقی هم نمی کنه که آیت الله باشی یا یه بی سواد داغون ) و تازه وقتی می بینم که در اعصار مختلف دین اومده و به مردم گفته که بلده چطور حکومت کنه و برای اونها عدالت رو به ارمغان بیاره و همیشه هم گند زده و به بدترین شکل ممکن فجایعی رو شکل داده که تن آدم از خوندش می لرزه . قرون وسطی رو برید مطالعه کنید , حکومت کاردینال ها و اسقف ها رو مطالعه کنید و ببینید که برای قدرت و ثروت چه به روز باور مردم آوردند , حتی یه سر بزنید به تبت و ببینید حتی بودائیسم که در مقابل سایر ادیان یه فنچولک محسوب می شه , چه بلایی سر مردم آورد , همین دین به شکل افراطی اش با مردم افغانستان چه کرد و یا بدتر از اون توی خود مملکت خودمون که چه فجایعی به نام دین توجیه شد و مردم چیزی نگفتند , چون گفتند که حتما حکمتی در کاره .

خلاصه دین ومذهب به شدت این روزا شدن تابوی ذهن من و به شدت از شنیدنشون دارم بالا می آرم و اعتماد و اعتقادم رو به کلی از دست دادم , این روزا وقتی دکتر شریعتی می خونم یه حس بدی بهم دست می ده و احساس می کنم که دکتر هم داره فریبم می ده و دکتر هم نفهمیده که چی داره می گه , یا شاید هم دکتر داره حرف حساب می زنه ولی باید به حرفاش یه نکته ای رو هم اضافه کنه که “تشیع صفوی” هیچ وقت به “تشیع علوی” اجازه نفس کشیدن نمی ده و متاسفانه برای ایجاد یک تشیع صفوی نیاز به انرژی ای مافوق تصور روشنفکران دینی در جامعه امروزی مون داریم که این انرژی در ابنای بشر نیست , یعنی انرژی انسان سازی در ابعاد کلانش , هزاران سلمان و ابوذر لازمه تا تشیع علوی بر تشیع صفوی فائق بیاد و خوب نه بشر مجال تولید این همه انسان رو داره و نه در حوصله بشریت می گنجه که بخواد این انسان سازی رو هر نسل تجدید کنه و اصلا روح عملگرای انسان مدرن بهش می گه اصلا برای چی باید این همه زحمت کشید و اصلا برای چی ؟؟؟ و خوب هزار دلیل وجود داره که بگه که این روح عملگرا بی راه نمی گه.

اصالت و شرافت و اخلاق هم این روزا بدبختانه شدن تابوهای ذهن من , یه روزی با خودم گفتم که من خیالم راحته از خودم , چون اگه یه راهنمای بزرگ به نام دین ندارم , حداقل اخلاق رو می فهمم و انسانیت چراغ راهمه ولی این روزا اونقدر پارامترهای مزخرف توی ذهن ام در حال رفت و آمد و جولان دادن و معادله تراشی ان که دیگه به این هم شک دارم و اصلا به توان این انسانیت دارم شک می کنم , اومانیسم هم وقتی پای مذهب بلنگه , پاش می لنگه و اصلا دارم اعتقاد پیدا می کنم به حرف همون بچه مسلمونا که اومانیسم هیچ قدرتی نداره و اگه مذهب نتونه کاری بکنه , این “ایسم” ها که هیچ گوهی نمی تونن بخورن.

نجابت هم داره می شه تابوی ذهنی ام .

این روزا خیلی از بندها رو پاره کردم و خیلی از خط قرمزها رو رد کردم و اصلا یه جورایی به شکل افسارگسیخته دارم زندگی میکنم و اصلا نمی دونم که آخر و عاقبت ام چی می خواد بشه , آخرش منم مثل بابام می شم یه آدم در بند ولنگاریسم و یا اینکه یه سوراخی پیدا میکنم و بهش پناه می برم . اصلا نمی دونم قراره چه اتفاقی برام بیفته .

Leave a Comment »

No comments yet.

RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

Leave a comment

Blog at WordPress.com.