من مكتوب

October 18, 2009

armenia

Filed under: خاطرات — saeedlog @ 1:20 pm
Tags:

خاطرات سفر به ارمنستان

راستش من خيلي كم موندم اونجا ، ولي توي همين سه روزي كه اونجا بودم برنامه ام اونقدر فشرده بود كه تقريبا مي شه گفت جايي نموند كه از دستم در رفته باشه ، البته به عرضتون برسم از آنجا كه من لب به مشروب و سيگار نمي زنم ، يه سري جاها نرفتم كه خوب اگه كسي بخواد با اين موارد هم يك لذتي ببره ، بايد روزهاي اقامت اش رو بيشتر كنه ، ولي اگه قصدش آشنايي با فرهنگ و تمدن ارمنستان و بهره مندي از هواي پاك و آرامش حاكم بر شهر باشه و خوب از رستوران ها و موزه هاي اونجا هم كمال استفاده رو بكنه همين دو سه روز به نظرم كافيه و بعد اون به اشباع مي ره همه چيز و ديگه بهتون نمي چسبه

چيزي كه توي اين سفر به نظرم خيلي عالي بود ، پيدا كردن دوستي به نام رضا بود كه شك ندارم اگه رضا كنار من توي هواپيما ننشسته بود ، بي شك اصلا اين سفر بهم نمي چسبيد ، ولي رضا با تجربه سفرهاي بسيارش و روحيه خوبي كه داشت لذت سفر رو برام صد چندان كرد .

روز اول كه فقط با رضا توي ايروان دور زديم و الحق و الانصاف خيابان هاي عريض و ساختمان هاي زيبا و نبود ترافيك و هواي نرم و مخملي ايروان باعث شد كه خيلي لذت ببريم ، هر جا هم كه مي تونستيم با مردم صحبت مي كرديم و ازشون اطلاعات مي گرفتيم ، البته جاتون خالي تا دلتون بخواد چشم چراني كرديم ، چون به نظر خودم دختراي اونجا خيلي خوشگل تر از مال ماهستن ، شب اش رفتيم رستوران آريا كه مال ايراني هاست و بعدش هزار پله يا كاسكاد خودشون ؛ توي كاسكاد ديدن دختران و پسراني كه بدون ترس از مامور در حال عشق بازي بودن برامون خيلي جالب بود .

روز بعدش من يك تور شهري داشتم كه اونجا يك خانمي به نام نازنين خيلي مفصل ما رو در جريان تاريخچه و جغرافياي ارمنستان قرار داد ، ارمنستان سه ميليون جمعيت داره كه يك ميليون نفرشون توي ايروانه و خوب خيلي خيلي كوچيكه ، شايد به اندازه يك استان كوچك ما باشه و خوب مردمان خوب و دوست داشتني اي داره ، يك دست قوم ارمني هستن و همه مسيحي و خوب مسيحيت هيچ نقش جدي اي در سياست بازي نمي كنه ، بيشتر اقتصادش كشاورزي يه ، ولي صادرات مشروبات الكلي و كنياك هم باعث رونق مختصري در اين كشور شده  ؛ بعد تور شهري رفتم درياچه سوان كه خوب اون هم بد نبود و بعدش برگشتم شهر و دوباره با رضا رفتيم خيابون گردي و خلاصه خيلي با رضا بودن شيرين و جالب بود .

الان كه دارم اين رو مي نويسم كلي دلم براي رضا تنگ شده و اميدوارم دوباره توي تهران ببينمش ، توي ايروان اتفاقات زيادي برام افتاد ، ولي الان ديگه بيشتر از اين حس نوشتن نمي ياد ، ايشاء الله بعد

2 Comments »

  1. اولا سلام،خدارو شکر که از نگرانی درم آوردی خیلی‌ وقت بود که نبودی،دوم اینکه وقتی‌ گفتی‌ بقیه داستان باشه واسه بعد فهمیدم که دیگه عمرن بقیشو بگی‌(آخه اگر الان حسش نباشه بدن هم کلی‌ مسائل جدید پیش میاد که اگه همت کنی‌ اونا رو میگی‌ دیگه وقتی‌ واسه چیزی قدیمی‌ نمیمونه)،اما جالبه چطور ارمنستان؟ معمولا من از اطرافیان که میشناسم اگر مذهبی‌ باشن اسم سوریه رو میشنوم اگر هم روح جهان گردی داشته باشن جاهایی مثل ترکیه یا “دبی” را شنیدم،خیلی‌ جالبه،اما قبول دارم که به لحاظ تاریخی‌ ارمنستان باید جالب تر از دوبی یا ترکیه باشه،در مورد دختر‌ها بگم که به نظر من وقتی‌ زنها بی‌ حجاب باشن و آزاد زیبا تر به نظر میان،اما یه چیزی که جالبه بعضیا با حجاب و محدودیت‌ها س ک س ی تر هستن!!! یه رفیقی داشتیم رفته بود سنت پترزبورگ،اونم میگفت که خیلی‌ دختر خوشکل اونجا بوده ولی‌ انگار به شیطون پاسپورت نمیدن از ایران بزنه بیرون،چون دختر‌های روس اونجا آونقد ناز و عشوه و جذابیت نداشتن انقدی که بعضیا تو ایران دارن،شنیدم دختر‌های یونان هم خیلی‌ توپ هستن :دی ،البته شنیدن کی‌ بود مانند دیدن :دی

    یکی‌ از دوستان سابقت در مشهد

    Comment by Anonymous — October 20, 2009 @ 1:16 am

  2. من افسردگی پس از زایمان رو شنیده بودم ولی‌ افسردگی پس از انتخابات پدیده جدید هست که در مورد این وبلاگ اتفاق افتاده،مثل اینکه وبلاگ نویسی رو برای همیشه ماچ کردی گذاشتی کنار

    Comment by Anonymous — November 19, 2009 @ 12:52 am


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

Leave a comment

Blog at WordPress.com.