خوب مدت هاست كه نيستم ، مي بينم كه داره وبلاگم رو تار عنكبوت مي گيره
والله ديگه مثل سابق حس نوشتن نيست ، ديگه حس زندگي نيست ، الان از جلسه اي مي آم كه توش دانشجوها كم مونده بود كه گريه شون بگيره ، به خاطر اينكه عده اي اومده بودند و مي خواستن حقيقتي را قرباني حقيقتي ديگر كنند ، بچه ها گلوشون رو پاره كردند كه چرا روز شانزده آذر يك عده غير دانشجو وارد دانشگاه شده اند ، ولي دكتر كمره اي رئيس فني مي گفت كه اون كسي كه گاز اشك آور انداخته ، كارت الغدير نداشته و از يك راه ديگه وارد دانشگاه شده ، بچه ها مي گفتند ، آخه آقاي دكتر مردم عادي كه دسترسي به گاز اشك آور و اين ها كه ندارند ، آخه چرا اين ها رو منتسب به دانشجويان مي دونيد، مي گفت كه نه من نمي گم دانشجوها بودن ، مي گم يه عده اومدن سوء استفاده كردن ، يكي نيست به اين دكتر بگه كه چه كسي اين فرصت سوء استفاده رو به اينها داده ،آخه من نمي دونم جشن الغدير اونم به مدت سه روز ، توي دانشگاه تهران ، اونم در تاريخ شانزده آذر ، بعدم آقايان مي آن و مي گن ما نمي دونستيم قرار چنين اتفاق هايي بيفته . من كه كم آوردم
بگذريم ، اين روزا حالم هم خوبه و هم بده ، بد از اون لحاظ كه اوضاع كشور قاراش ميشه و خوب از اين لحاظ كه دارم مي رم سر كار ، بد از اين لحاظ كه كارم هيچ ربطي به رشته ام نداره و خوب از اين لحاظ كه دارم پول در مي آرم ، بد از اين لحاظ كه كلي مسئوليت افتاده روي دوشم و خوب از اين لحاظ كه دارم ياد مي گيرم مسئوليت پذيري رو و خلاصه نيش و نوش بدجوري توي هم دارن مي لولن و حالم رو پريشان كردن
خلاصه دارم كم كم به اين نتيجه مي رسم كه ” زندگي منشوري است در حركت دوار” ، همش تكرار و تكرار و خلاصه نمي دونم اين روزگار سياه و سفيدي كه توشم برام لذت بخشه يا نه ؟؟؟ فكر كنم يه دو سه سال ديگه صداش دربياد كه خلاصه خوب بوده يا نه ؟؟ چون ممكنه اين دور بودنم از فضاي آكادميك بيچاره ام كنه و حتي نتونم به خوبي فارغ التحصيل بشم و يا هم ممكنه كه خيلي راحت فارغ التحصيل بشم و همراه كوله باري از تجربه و يك نموره پول و پله برم از اين كشور ، البته كلي هم زبان ياد دارم
خلاصه اين جوري ها ، مي بينم كه يك ذره تخليه شدم ، انگاري تنم ميخاريد براي نوشتن ، البته يك كتاب دارم مي نويسم كه رسيدم به صفحه صدش ، فكر كنم چيز جالبي بشه ، در مورد اون چيزايي يه كه بهش فكر مي كنم و بهشون باور دارم ، فكر كنم چيز جالبي بشه
بگذريم
تا بعد
به نظر میرسد که اصلا نباید در این دوی ماراتن خسته شد یا نا امیدی به دل راه داد،به نظر میرسد که یک اتاق فکر یا ستاد بحران هست که کودتا را برنامه ریزی کرد،این ستاد با توجه به عملکرد چند ماهه متشکل از افرادی نظیر ،حسین شریعتمداری،سردار نقدی،احمد خاتمی،اعضای حلقه حقانی نظیر روح الله حسینیان،طائب، محسنی اژه ای…هستند که آنها خواستار خسته کردن مردم هستند تا با فرسایش همه احمدینژاد را تثبیت کنند.
در نهایت چند مطلب در مورد مشائی از سایت عبدالله شهبازی
:
موشها از کشتي احمدينژاد خارج ميشوند
«در ميان عوام مشهور است که موشها از خانهاي که ميخواهد خراب شود و کشتي که ميخواهد غرق شود خود به خود بيرون ميروند. اين روزها اين مرحله به طور غريب امتحان شده است کشتي در لنگرگاه بار مي انداخته يک روز مانده که به دريا برود اهل کشتي ديدهاند که موشها از کشتي بيرون ميروند، بعد از آن که کشتي بيعيب از لنگرگاه رفته سه روز ديگر خبر غرق شدنش را آوردهاند.» (روزنامه وقايع اتفاقيه، نمره 158، 11 جماديالاوّل 1270 ق.)
در خبرها خواندم که علاوه بر محسني اژهاي، دو معاون وزارت اطلاعات به دليل مخالفت آنان با برخي اقدامات احمدينژاد برکنار شدهاند و پنج معاون وزارتخانه فوق با ارسال نامهاي به رهبري «هشدار دادهاند که با رويههاي اخير وزارت اطلاعات در شرف از هم پاشيدگي است.» («کودتا در وزارت اطلاعات»، وبگاه موج آزادي، 5 مرداد 1388) [1]
نام دو تن از اين معاونان ذکر شده. يکي «حاج حبيبالله» است؛ دانشجوي دانشگاه پهلوي شيراز در سالهاي پيش از انقلاب که مدتها معاون حفاظت وزارتخانه فوق بود و سپس معاون فرهنگي. در اين سمت بود که، به ابتکار او، موج فشار شديد و ناموجه بر دراويش گنابادي آغاز و حسينيههايشان تخريب شد؛ رامين جهانبگلو و هاله اسفندياري و رکسانا صابري و ديگران دستگير و سپس، پس از اعتراف به «انقلاب مخملي»، آزاد شدند و موارد ديگر که جز ايجاد بدنامي و جنجال عليه ايران حاصل ديگر نداشت. اينک، طرّاح اعترافات آنچناني درباره «توطئه انقلاب مخملي در ايران»، که از تلويزيون پخش شد، خود منکر «وقوع انقلاب مخملي» است و چنان رفتار ميکند که برکنارش کنند!
در فروردين 1387 در کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» درباره اين «حاج حبيبالله»، بدون ذکر نام مستعار او، نوشتم:
«در حاليکه فرقههاي مشکوک دراويش و حتي شيطانپرست در ايران مثل قارچ رشد ميکنند، گير دادن به گناباديها، که در دوران جنگ تحميلي در لرستان و کردستان نفوذ داشتند و در مقابل حزب دمکرات و کومله حامي جمهوري اسلامي ايران بودند، برايم سئوالبرانگيز بود…
آقاي معاون فرهنگي… رامين جهانبگلو را دستگير ميکند تا نوآم چامسکي و بسياري از روشنفکران سرشناس آمريکايي و اروپايي مخالف نومحافظهکاران و دولت بوش عليه ايران اطلاعيه بدهند. ميگويند پيش از انقلاب دانشجوي دانشگاه پهلوي (شيراز) بود… در دولت احمدينژاد شد معاون فرهنگي و جهانبگلو را دستگير کرد. شما بوديد مشکوک نميشديد؟» [2]
حوادث فوق در وزارت اطلاعات نشان ميدهد که قطعاً احمدينژاد رفتني است. احمدينژاد ميرود ولي آقايان بايد بمانند تا کانوني به شدت بسته و منسجم، که از دوران علي فلاحيان تا به امروز وزارت اطلاعات را در دست گرفته، اقتدار خويش را همچنان حفظ کند. اقدامات اخير محسني اژهاي و کانون فوق روش شناخته شده ايشان است. اين روش در زمان صعود خاتمي و سپس احمدينژاد کارآمد بود. اينک چه؟
من هيچ گاه حوادث فوق و از جمله انفجار مشکوک حسينيه شيراز و مصاحبههاي مکرر و ادعاهاي عجيب و غريب محسني اژهاي و مصطفي پورمحمدي در اين رابطه را فراموش نخواهم کرد؛ حتي اگر محسني اژهاي و همحجرهايها و وابستگانشان وزير اطلاعات دولت ميرحسين موسوي شوند يا فراتر از آن رئيس قوه قضائيه! يادداشت 4 خرداد 1387 مرا با عنوان «انفجار حسينيه شيراز و پيامدهاي آن: بازي خطرناکي که با ابهام آغاز شد» [3] بخوانيد و سپس خبر جنجالي دستگيري برادر انجوي نژاد در شيراز را به اتهام جاسوسي. [4] اکنون خود داوري کنيد.
پينوشت مهم/ جمعه، 9 مرداد 1388، ساعت دو صبح:
ميگويند: شاهد از غيب ميرسد. حوالي ساعت يک بامداد امروز وبگاه «جهان نيوز»، که زير نظر عليرضا زاکاني اداره ميشود، بخشي از سخنان محمود احمدينژاد با دبيران تشکلهاي دانشجويي را منتشر کرد. احمدينژاد درباره علت عزل محسني اژهاي گفته است: «موضوع عزل جناب آقاي اژهاي يك فرآيند دو ساله داشته و ربطي به مسئله جاري ندارد… به ايشان در اين دو سال، با شواهد مشخص، توصيه کردم دو نفر از معاونان خود را [حبيبالله معاون فرهنگي و خزائي معاون ضد جاسوسي] تغيير دهد اما به اين كار مبادرت نورزيده است… ضمن اين كه در موضوع هاله اسفندياري هم خوب عمل نكرد و من به او گفتم كه چرا رفتاري مي کنيد که مورد تمسخر واقع شويد؟ يك پيرزن 70 ساله را گرفتهايد ميگوييد ميخواهد انقلاب مخملي راه بيندازد…» [1]
چهارشنبه، 7 مرداد 1388/ 29 ژوئيه 2009، ساعت 8:35 بعد از ظهر
رمزگشايي از يادداشتهاي پيشين
«استادان غيبي» و «علم خُشنوم»
مطلب مرتبط:
رازهاي پنهان صعود نازيسم
از مدتها پيش درباره تأثيرات ژرف و غيرعادي اسفنديار رحيم مشايي بر محمود احمدينژاد مطالبي ميشنيدم. مثلاً، برخي خويشان احمدينژاد از تأثيرات «ماوراءطبيعي» مشايي بر احمدينژاد ابراز نگراني کرده و از احتمال کاربرد «طلسم» و «سحر» و غيره سخن گفته بودند. اينگونه مطالب را ديگران نيز، جسته و گريخته، شنيده بودند تا بدانجا که در برخي محافل روحانيون قم شايع شده بود: مشايي ساحر است!
در روزهاي آغازين مرداد ماه 1388 اطلاعاتي نشر مييابد که شنيدههاي قبليام را تأييد ميکند. اين مطالب را نقل ميکنم و سپس توضيحات و اطلاعات خود را مينويسم:
ديگران چه ميگويند؟
1- علي مطهري رابطه محمود احمدينژاد با اسفنديار رحيم مشايي را چنين توصيف کرده است:
«آقاي احمدينژاد ارادت خاصي به آقاي مشايي دارد و از نظر معنوي او را مراد خود و خودش را مريد او ميبيند. گويا رابطه معنوياي ميان آنها حاکم است که بنده از جزئيات آن خبر دقيقي ندارم. شايد ايشان کراماتي از آقاي مشايي ديدهاند که مريدشان شدهاند.» (تابناک، 27 تير 1388) [1]
2- پس از ابرام عجيب احمدينژاد بر تداوم حضور مشايي در دولت، وبگاه «خبرانلاين» اين عنوان را در تبيين رابطه ميان احمدينژاد و مشايي برگزيد: «مشايي و احمدينژاد؛ شمس و مولاناي دولت» [2] تيتر فوق دستمايه طنزي پرخواننده از ابراهيم نبوي شد. [3]
3- در 4 مرداد 1388، «جهان نيوز»، بدون ذکر نام مشايي، از ارتباطات پنهان او با يک «مرتاض هندي» خبر داد:
«خبرنگار جهان به گوشه هايي از ارتباط يک مقام ارشد کشور با يک مرتاض هندي که ادعا مي شود عمري 400 ساله دارد پي برد. به گزارش جهان، اين مقام ارشد کشور در چند سال اخير سفرهاي متعددي به هند داشته است که فاصله زماني برخي از اين سفرها کمتر از 50 روز بوده است. وي در اين سفر به ديدار مرتاضي ميرود که ادعا ميشود بيش از 400 سال سن دارد و از جايگاه بسيار بالايي در ميان طرفداران خود برخوردار است و نکته جالب اين است که اين مرتاض از ميان مراجعهکنندگان خارجي خود تنها به اين مقام ارشد ايراني اجازه ديدارهاي منظم با خود را داده است. در اين ديدارها فرد مذکور در جريان پيش بيني و آينده نگريهاي مرتاض در خصوص تحولات جهان و بعضاً ايران قرار ميگيرد و تاکنون بسياري از اين ايدهها و پيشبينيها به داخل کشور هم منتقل شده و تلاشهاي مختلفي هم صورت گرفته است تا به نوعي از اين افکار و نقطه نظرات در برنامهها و سياستگذاريها استفاده شود که با برخي مخالفت و مقاومتهاي گسترده مواجه شد. البته اين مقام در داخل کشور هم ديدارهاي بسيار منظمي با برخي از چهرهها و افراد عجيب و غريب در مناطق کويري و مرزي ايران انجام داده که گرايشات مشابهي با مرتاض هندي دارند، و انتقادات بسياري هم از اين جهت به وي وارد شده که تاکنون در جهت رفع شبهات و انتقادات در اين خصوص اقدام خاصي را صورت نداده است.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388) [4]
مطالب بعدي روشن ميکند که اين «مرتاض هندي» يکي از سران پارسي (زرتشتي) طريقت رازآميز تئوسوفي است.
4- همان روز، «جهان نيوز» مقالهاي منتشر کرد از وحيد جليلي، برادر سعيد جليلي (دبير شورايعالي امنيت ملّي)، با عنوان «حاشيهاي بر بابيگري جديد». وحيد جليلي نوشت:
«فتنه بابيت در يکي دو دهه اخير به مدد صورت موجه و معنوى خود ابعاد تازه اى پيدا كرده است. تو گويى جمهورى اسلامى ذاتاً نسبتى با موعود و مهدويت ندارد و گروهى كه عمدتاً هم ريشههاى انجمنى [انجمن حجتيه] دارند آمدهاند تا انديشه مهدويت را احيا كنند! روش احياى مهدويت هم آن است كه با علم كردن بحث هاى معنوى و به هم بافتن شايعات و شنيدهها، كراماتى براى بعضى اهل معنا كه مستقيماً از در پشتى به خانه خورشيد راه پيدا كردهاند نقل كنيم و اقشار به اصطلاح مذهبى را «فرد فرد» به سوى شخص مهدى(عج) و نه آرمان و رسالت او روانه كنيم. نظريه «بابيت» يا «در پشتى» با سوءاستفاده از احساسات محبان اهل بيت به بهانه نشان دادن راههاى سريعتر و مطمئنتر، نوعى ديندارى و ولايتمدارى اختصاصى را باب ميكند كه كم كم به استغنا از مسير امامت مىانجامد. امامت، كه قرار بوده محور تجميع و تراز تجربههاى فردى براى تسريع در سلوك و حركت جمعى و اجتماعى و جهانى مؤمنين به سوى جامعه و جهان ايدهآل باشد، در اين رويكرد انحرافى به بهانهاى براى انفراد و انشعاب تبديل مىشود. امام خمينى، با بستن درهاى انحرافى، دروازه بزرگ انتظار را در عصر جديد گشود و شاهراه ظهور را با فهم دقيق و فقيهانه خود از مكتب اهل بيت عليهمالسلام و معنويت عميق عدالتخواهانهاى كه از اجداد طاهرينش به ارث برده بود نشان داد. تاريخ معاصر تشيع نشان داده است كه صادقترين و برجستهترين محبان و پيروان حضرت صاحبالامر تربيتيافتگان «مكتب ولايت فقيه» خمينىاند و جدّيترين دشمنان نايب امام زمان (عج) مدعيان بابيت در هر دو روايت بهايىگرى و انجمن حجتيهاى آن. اگر كرامت در نگاه آنان در خواب ديدن است و شفا دادن و پيشگويى كردن و جفت شدن كفش پيش پا و… كرامت بزرگ امام خمينى بستن باب «بابىگرى» و گستراندن جبههاى در اندازه آرمانهاى مهدوى و در افتادن با شيطان بزرگ و به راه انداختن جنگ جهانى فقر و غنا و مستضعفين و مستكبرين است. ولايت فقيه نخواهد گذاشت دستاوردهاى تاريخى تشيع در انقلاب اسلامى دستخوش فتنههاى جريان ارتجاعى و استعمارى بابىگرى شود.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388) [5]
5- روز بعد، «ملّت نيوز» [خطاب به احمدي نژاد] نوشت:
«به دنبال انتشار اخباري در مورد سفرهاي مکرر يک مقام دولتي به هند پرسشهايي در مورد آقاي مشايي به وجودآمده است. به نوشته خبرآنلاين، پاسخ رئيس دفتر آقاي احمدينژاد به پرسشهاي زير ميتواند ابهامات را برطرف کند: آيا درست است که با مرتاضي ايراني الاصل و زرتشتي مسلک در هند ارتباط داريد؟ آيا واقعيت دارد که اطلاعات دولتي را به اين فرد منتقل ميکنيد و از او رهنمود ميگيريد؟ آيا صحت دارد که اين فرد زرتشتي به شما گفته که دوران گرايش به اسلام به سر آمده است؟ آيا درست است که در مرز پاکستان با افراد رمال و جنگير و دعانويس ارتباط مستمر داريد؟ آيا اين سخن منتسب به يکي از معاونينتان را که گفتهايد حکم مسئوليتش را بعد از تأييد حضرت حجت(عج) صادر ميکنيد تکذيب ميکنيد؟ اين سخن همراهانتان که در برخي سفرها ناگهان دستور توقف خودرو را صادر و براي دقايقي لابلاي درختان کنار جاده گم ميشويد و پس از آن ادعا ميکنيد با رابط امام زمان حرف زدهايد دروغ است؟» (ملّت نيوز، 5 مرداد 1388) [6]
6- در جلسه 31 تير 1388 هيئت دولت، برخورد شديدي ميان رئيس کابينه (محمود احمدينژاد) و محمدحسين صفار هرندي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، رخ داد. برخي مطلعين ماجراي جلسه فوق را چنين روايت ميکنند:
«در اين جلسه صفار هرندي در اعتراض به احمدينژاد گفت: حتي اگر مشايي هزار حسن داشته باشد، شما بايد از امر آقا اطاعت بکنيد. احمدينژاد با عصبانيت جواب داد: همه کارها و برنامههاي من در اطاعت از آقا است اگر شما از نايب آقا اطاعت ميکنيد!»
به اين ترتيب، براي بسياري روشن شد احمدينژاد واقعاً مدعي است با امام زمان (عج) رابطه مستقيم دارد.
7- در 4 مرداد 1388 صفار هرندي، رئيس شوراي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت، در جلسه اين شورا گفت:
«هر کس ادعا کند مستقيم با خود آقا امام زمان (عج) ارتباط دارد، در ذهن ما حجتي براي پذيرش اين ادعا وجود ندارد و ما ارتباطمان با آن حضرت از طريق نايب امام زمان (عج) است.» [7]
اين گفته، مؤيد خبر پيشين است و نشان ميدهد صفار هرندي چنين ادعايي را از احمدينژاد شنيده است.
8- در 2 مرداد 1388، عليرضا زاکاني درباره مشايي گفت:
«رفت و آمدهاي مشکوک به خارج از کشور به دنبال مددگيري از برخي خرافات هم از مسائلي است که صلاحيت ايشان براي تصدي يک پست مياني را زير سئوال مي برد چه رسد به اين که شخص دوّم کابينه شود.
زاکاني از حضور مشايي در برخي مراسم نامتعارف، ديدار و ارتباط با عناصر مسئلهدار و داراي تفکرات انحرافي و التقاطي، به کارگيري افراد مسئلهدار و با پيشينههاي ناشايست در زيرمجموعه مديريتي و فردي خود، عدم تبعيت از دستور مراجع و بزرگان دين خصوصاً در مسئله دوستي با اسرائيل يا برخي امور ديگر انتقاد کرد و افزود: خلط سلسله مراتب حکومتي و ايجاد شق جديدي از اطاعتپذيري در ميان مسئولان کشور، بدعت جديدي است به طوري که اخيراً آقاي مشايي به صراحت بيان داشتهاند که: “استماع دستور رييسجمهور بر من واجب است!”
وي [زاکاني] با اشاره به برخي نکات مشکوک امنيتي پيرامون مشايي گفت: مسائل امنيتي آقاي مشايي هم از مشکلات غيرقابلاغماض ايشان است… ملاقاتش با جک استراو، وزيرخارجه سابق انگليس، هم از نقاط منفي کارنامه امنيتي ايشان است. هر چند ابهامات امنيتي فراواني درباره آقاي مشايي و برخي نزديکانش وجود دارد که بايد در مجالي ديگر به آنها پرداخت.» (جهان نيوز، 2 مرداد 1388) [8]
9- در همين روزها، سخنان قاليباف، شهردار تهران، درباره احمدينژاد و برخي اعضاي دولت او در اينترنت پخش شد. در بخشي از اين سخنان، قاليباف گفته است:
«احمدينژاد را آدم سالم و صادقي در کار نميدونم، انقلابي هم نميشناسمش، راستگو هم در کارش نميشناس، سرباز ولايت هم نميدونمش… مشايي منافق بود و همسرش هم جزء منافقين بوده و بعدها که بازجوي او در زندان ميشود با همسرش ازدواج ميکند… آقا با نصب مشايي مخالف بوده و آقاي احمدينژاد با انتصاب ايشان آقا را در مقابل عمل انجام شده قرار دادهاند. آقاي احمدينژاد حتي سابقه يک ساعت و يک روز جبهه را ندارند. احمدينژاد حتي يک روز سابقه قبل از انقلاب ندارد. حتي يک سيلي در راه انقلاب نخورده است. اگر بوده بيايد بگويد. احمدي نژاد اگر يک روز در جبهه بوده تا حالا هزار بار گفته بود. احمدينژاد در دوران تسخير لانه جاسوسي خطاب به دانشجويان مي گويد که: “چرا رفتيد سفارت آمريکا را تسخير کرديد” و حتي او پس از تأييد امام (ره) در مورد قضاياي تسخير لانه جاسوسي ميگويد: “اين چه کاري بود که امام آمد کرد و اين کار غلط را تاييد کرد؟”… اگر روزي قرار باشد اين مسائل را بگويم، همه اين مسائل را با صراحت کامل ميگويم.» [9]
من چه ميدانم؟
اطلاعات زاکاني و قاليباف درباره پيشينه مشايي با اطلاعات من منطبق است با برخي تفاوت در جزئيات:
1- آنگونه که من شنيدهام، همسر آقاي مشايي عضو گروه مارکسيستي افراطي «پيکار» بود نه، چنانکه قاليباف گفته، «منافقين». مشايي، در مقام بازجوي وي، مقدمات آزادي او را فراهم آورد و سپس با وي ازدواج کرد. در يک دستگاه اطلاعاتي و امنيتي، در هر کشوري، چه آمريکا باشد چه ايران يا روسيه يا اسرائيل و بريتانيا، اين امر به عنوان «پيشينه منفي» در کارنامه مأمور اطلاعاتي ثبت ميشود. در برخي سرويسهاي اطلاعاتي، چنين اقدامي با مواخذه شديد و حتي اخراج مواجه ميگردد. معهذا، مشايي اخراج نشد و تا سالها اداره نشريه «سروه» را در کردستان و اداره يکي از مؤسسات تحقيقاتي وزارت اطلاعات را در تهران به دست داشت. اين مؤسسه در زمينه امور قومي فعاليت ميکرد. آن را کم و بيش ميشناختم. کم بازده بود و سطحي.
2- اين گفته عليرضا زاکاني را تأييد ميکنم که مشايي در در دوران چهار ساله دولت احمدينژاد، در مقام معاون رئيسجمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، در «زيرمجموعه مديريتي» خود «افراد مسئلهدار با پيشينههاي ناشايست» را به کار گرفت. براي تأييد سخن زاکاني، نمونههاي متعدد، و مستند، ميشناسم و تأکيد ميکنم مشايي در اين زمينه تعمدي عجيب داشت. از ذکر برخي نمونهها ميگذرم و تنها به يک مورد بسنده ميکنم:
حميد بقايي قائممقام مشايي در سازمان ميراث فرهنگي بود. او اکنون معاون رئيسجمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، پس از مشايي، است. اخيراً مراسم معارفه وي، همزمان با توديع مشايي، انجام شد و احمدينژاد در ستايش از هر دو سنگ تمام گذاشت. حميد بقايي، [10] چون مشايي، کارشناس وزارت اطلاعات بود ولي به اتهام همجنسگرايي از اين وزارتخانه طرد شد. شهرت بقايي در اين زمينه تا بدانجا بود که برخي اساتيد در کلاسهاي درس خود در دانشکده وزارت اطلاعات، «کيس حميد بقايي» را، بدون ذکر نام وي، به عنوان «نمونهاي مثالزدني» عنوان ميکردند.
3- مشايي اهل روستاي «مشا» رامسر است. «مشاء» واژه عبري است به معني «اجتماع» و «طايفه» و «کلني» و «جمع». با «مشاع» فارسي همريشه است. در شمال دماوند نيز روستا و دشت مشاء وجود دارد. منطقه دماوند، تا سده هيجدهم ميلادي، منطقهاي با جمعيت متراکم يهودي بوده. پيشتر درباره فعاليت فرقه دونمه در دماوند نوشتم:
«دونمهها در ظاهر خود را مسلمان ميخواندند و به شدت مقيد به انجام ظواهر اسلامي بودند. نخستين گروه دونمهها در حوالي سال 1690 به زيارت مکه رفتند. معهذا، آنان “يهوديان مخفي” بودند و به شکل پنهان مناسک خود را، که آميزهاي از مناسک سنتي يهودي و آداب جديد است، انجام ميدادند. در زمان جنگ اوّل جهاني، تعداد آنها 10 الي 15 هزار نفر تخمين زده ميشد. دونمهها نوشتههاي خود را بر روي کاغذهاي بسيار کوچک مينگاشتند که به راحتي قابل مخفي کردن بود. دونمهها چنان ماهرانه موفق به پنهان کردن مسائل دروني خود بودند که تنها منبع شناخت ايشان شايعاتي بود که در بيرون از آنان در پيرامونشان وجود داشت… «يهوديان مخفي» در بسياري از نقاط ايران فعاليت داشته و ريشه دوانيدهاند ولي در تنها مکاني که اين پديده با نام رسمي فرقه دونمه شعبه يا شاخه پديد آورده دماوند است. گورستان و خرابههاي کنيسهاي در دماوند گواه بر [قدمت] استقرار يهوديان در اين شهر است. در سده هفدهم، بابايي بن لطف، مورخ يهودي- ايراني، از يهوديان دماوند بهعنوان يکي از هيجده جامعه يهودي ياد کرده که در جستجوي نسخ کاباليستي بودند و قرباني موج گروش اجباري [به اسلام] شدند. تبليغات فرقه شابتاي [دونمه] در ايران با نام شموئيل بن هارون دماوندي در پيوند است.» [11]
محفلي منسجم از «دماونديها»، و وابستگان آنها، در ساختار حکومتي ايران، بهويژه در نهادهاي حساس، بسيار قدرتمندند و از اينرو سالهاست توجه مرا جلب کردهاند. آنان در تمامي جناحهاي سياسي حضور دارند؛ هر چند همه کساني که مورد نظر مناند «دماوندي» نيستند و اين تلقي من تمامي «دماونديها» را شامل نميشود. ديگران نيز فراوان هستند با پيشينه و عملکرد مشکوک. درباره پراکندگي جغرافيايي کانونهاي مشکوک در سراسر ايران پژوهشي طولاني کردهام؛ از همدان و کاشان و اصفهان و مشهد و يزد و کرمان و شيراز و آباده و نيريز و سروستان فارس تا خطه شرقي مازندران و گرگان و آذربايجان و غيره.
احتمالاً، در نيمه دوّم سده هفدهم ميلادي، در زمان حکومت (1642- 1666 م.) شاه عباس دوّم صفوي، که گروه کثيري از يهوديان اصفهان و دماوند و ساير نقاط ايران بهطور جمعي «مسلمان» شدند ولي، طبق نوشته منابع متعدد تاريخي از جمله منابع يهودي، در باطن «يهودي» ماندند، بخشي از مهاجرين دماوندي کلني فوق را، با همان نام «مشا»، در حوالي رامسر پديد آوردند.
اين زمان، مقارن با اقتدار «تجار» پرتغالي و کمپانيهاي هند شرقي اروپاي غربي، بهويژه کمپانيهاي هند شرقي هلند و بريتانيا، و نفوذ «کمپرادور»هاي (واسطهها و دلالان) هندي آنها در ايران است. براي مثال، در زمان شاه سليمان، که پس از شاه عباس دوّم به قدرت رسيد (1666- 1694 م.)، نيمي از درآمد بندر مهم تجاري کنگ به يکي از اعضاي پرتغالي خاندان يهودي (مارانو) داکوستا، بهنام ژنرال دن رودريگو داکوستا، پرداخت ميشد. خاندان داکوستا، که از قدرتمندترين زرسالاران يهودي جهان در آن عصر بود، در همين دوران بخش عمده فعاليت خود را از پرتغال به لندن منتقل ميکرد. آلوارو (ياکوب) داکوستا در زمان تبعيد چارلز دوّم، پادشاه بريتانيا، اداره امور مالي او را به دست داشت. آنان «يهودي مخفي» بودند؛ يعني در ظاهر مسيحي و در باطن يهودي. منابع تاريخي از سه خاندان زرسالار و قدرتمند کارواخال و مندس و داکوستا به عنوان رهبران «جامعه يهوديان مخفي» بريتانياي سده هفدهم نام ميبرند. آنتونيو فرناندز (آبراهام اسرائيل) کارواخال، که در حوالي 1630 از اسپانيا به لندن مهاجرت کرد و در رأس «جامعه يهوديان مخفي» بريتانيا قرار گرفت، تجارتي گسترده را با شرق و غرب (قاره آمريکا) سامان ميداد. او، که يکي از پنج تاجر بزرگ لندن بود، علاوه بر تأمين تدارکات ارتش، به عنوان «پيمانکار اطلاعاتي»، سازمان اطلاعات خارجي کارامدي براي دولت بريتانيا ايجاد کرد.
بخش مهمي از يهوديان ساکن ايران، مهاجران دوران حکومت (1629- 1642) شاه صفي بودند که به دليل گسترش بيسابقه تجارت ايران با غرب در ايران مستقر شدند. به گزارش تاورنيه، در دوران پس از شاه عباس اوّل، صرافان مهاجر سواحل غربي هند با بيرحمي تمام بسياري را خانه خراب کرده و به تباهي کشيدند. او نمونههايي از فجايعي را که اين مهاجرين نورسيده آفريدهاند در سفرنامه خود بيان کرده است. در ايران آن عصر، به مهاجران کثير هندي، که کمپرادورهاي کمپانيهاي يهودي- اروپايي بودند، «خطير» ميگفتند. امروزه، در فرهنگ عامه جنوب ايران «خطيرها» هنوز بدناماند؛ به کساني که بياصل و نسباند و «بيجنبه»، يعني با دستيابي به قدرت يا ثروت به شدت متکبر و متفرعن و لجامگسيخته ميشوند، ميگويند: «تخم خطير». عبدالحي بن عبدالرزاق الرضوي الکاشاني، از علماي شيعه آن عصر، در رساله «حديقة الشيعه» پيوند حکومت صفوي پس از شاه عباس اوّل را با «کفرهاي» که از «نواحي الهند» به ايران مهاجرت کردهاند به شدت نقد کرده است.
4- يکي از طراحان و بانيان اصلي «فتنه بزرگ» اخير در ايران، حسين شريعتمداري، دماوندي است. از روزي که وي در سخنراني اصفهان زمزمه «جنگهاي صدر اسلام» را آغاز کرد، و ميرحسين موسوي و کروبي و ديگران را به «طلحه و زبير و يزيد» تشبيه نمود، در زماني که هيچ کس از وقايع تلخ پسين خبر نداشت، برنامه اين کانون را براي برافروختن «جنگ داخلي» در ايران فاش کردم و سپس ابعاد اين سناريو را ترسيم نمودم. سير حوادث صحت تمامي پيشبينيهاي مرا ثابت کرد. [12، 13، 14، 15]
اکنون، شريعتمداري در روزنامه کيهان به شدت عليه مشايي مينويسد. من او را در اين کردار صادق نميدانم. سالهاست به اين تحليل رسيدهام که اينگونه رفتارها نوعي «تقسيم کار» است و به عبارت عوام «جنگ زرگري». هماره، به شدت به شريعتمداري بدبين بودم، ولي جز در محافل دوستان نزديک، که بعضاً با شريعتمداري نيز دوست نزديکاند، هيچگاه اين بدبيني را بروز نميدادم. بهگفته استاد شهيد مطهري، الامور مرهونة باوقاتها.
در تير 1378 نيز، که همين کانون «فتنهاي» مشابه را عليه خاتمي پديد آورد، و معرکهگيران حسين شريعتمداري در کيهان و سردار محمدباقر ذوالقدر در سپاه و گروهي شناخته شده در سازمان صدا و سيما بودند، در تحليلي خصوصي که به مقامات عالي نظام تقديم کردم، به صراحت برکناري شريعتمداري از رياست مؤسسه کيهان را پيشنهاد نمودم. پس از گذشت يازده سال، در کوران حوادث اخير، اين تحليل را در وبگاهم منتشر کردم. [16] شريعتمداري، به دليل ارتباطات خاص خود، به يقين همان زمان از گزارش من مطلع بود.
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگيام به کار تخصصي در حوزه معين، نتوانم کارواخالها و مندسها و داکوستاهاي ايران معاصر را، در دورانهاي قاجاريه و پهلوي و جمهوري اسلامي، بشناسم بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگيام به کار تخصصي در حوزه معين، پيدايش گروههايي در ايران را، با کپيبرداري مطابق اصل از «گوش امونيم» (جيش المؤمنين) اسرائيل، نبينم، بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
Comment by Anonymous — December 14, 2009 @ 6:27 pm
Twitter Hacked, Defaced By “Iranian Cyber Army”:
http://www.techcrunch.com/2009/12/17/twitter-reportedly-hacked-by-iranian-cyber-army/
Comment by psytech — December 18, 2009 @ 7:27 pm
کتاب «پنج گفتار پيرامون حکومت» همان طور که از عنوانش برمي آيد درخصوص نظريه هاي پنج فيلسوف و انديشمند در مورد حکومت است. در مورد حکومت رساله و کتاب زياد منتشر شده ولي بخش عمده اين آثار نصيحت الملوک است. مثلاً ماکياولي به شاهزاده فرضي نصيحت مي کند که چه کارهايي انجام دهد و با موافقان و مخالفان چگونه برخورد کند تا حکومت پايداري داشته باشد. اما پنج انديشمندي که من در اين کتاب انتخاب کرده ام کسي را نصيحت نمي کنند. اين پنج متفکر، پنج مدل حکومتي ارائه کرده اند. آنها پيرامون اين بحث کرده اند که اگر مي خواهيم حکومت داشته باشيم چه نوع حکومتي مطلوب است. اين پنج انديشمند بر اساس تواتر تاريخي عبارتند از افلاطون، توماس هابز، جان لاک، جان استوارت ميل و کارل ماکس. و به جز افلاطون بقيه آنها متعلق به دوران بعد از رنسانس و به تعبير ديگر مربوط به دوران مدرنيته هستند. اين پنج انديشمند در واقع به اين سوال پاسخ دادند که اگر مي خواهيم يک حکومت را شکل بدهيم، چه الگويي داشته باشيم. مثلاً جان استوارت ميل الگوي ليبرال دموکراسي امروز را ارائه مي دهد.
نويسنده قبل از طرح نظريه هاي آنان آمده و بررسي کرده که اين انديشمندان چه نگاهي به انسان و چه نگاهي به اجتماع دارند و بعد بر اساس آن الگوي حکومتي آنان را شرح داده است.مثلاً هابز انسان را اساساً شرور مي داند و معتقد است انسان به حقوق خود راضي نيست و اگر کنترل نشود به حق ديگران تعدي مي کند و بر اين اساس نوع حکومتي که ارائه مي کند حکومتي است که پاسدار و نگهبان دارد. ولي لاک انسان را قانع مي پندارد و معتقد است ذات انسان ميلي به تجاوز به حقوق ديگران ندارد بنابراين نيازي به کنترل ندارد يا مثلاً جان استوارت ميل خيلي دغدغه اقليت در جامعه را دارد. ميل مي گويد 50 درصد به علاوه يک در انتخابات پيروز مي شوند و حکومت را در دست مي گيرند ولي تکليف آن گروه ديگر چيست؟ آيا گروه پيروز انتخابات مي تواند هر چيزي را که مي خواهد به انقياد بکشد؟ و…
اما چرا من پيشنهاد نمي دهم کسي اين کتاب را بخواند؛ چون بخش عمده ذهنيت مخاطبانش در مورد فلسفه سياسي و اجتماعي، ترک بر مي دارد و مثل آدمي که ناگه از خواب مي پرد، تصورات شان دچار اختلال خواهد شد پس بهتر است بيخودي خود را آشفته نکنند و با همان تصورات خودشان زندگي کنند. اشکال ديگري که اين کتاب دارد نثر سليس و روان است و براي خواندن اين کتاب لزومي ندارد مخاطب دکتراي علوم سياسي يا دکتراي فلسفه داشته باشد. با سواد کلاس سوم راهنمايي مي شود کتاب را خواند و آن را درک کرد. از اين باب مي گويم اين کتاب را نخوانيد چرا که اغلب کتاب ها پيرامون اين مسائل ترجمه هستند و متن هاي ثقيلي دارند و بايد چند بار بخوانيد و احتمالاً هنگام مطالعه آنها خواب تان مي گيرد ولي اين کتاب خواب از سرتان مي برد. پيشنهادم اين است که آن را نخوانند و عيش خود را منغص نکنند
.
صاق زیباکلام
Comment by عيش منغص — December 19, 2009 @ 12:29 am
این مطلب نقل به مضمون از تحلیل عماد افروغ از بازجویی و اعترافات سعید حجاریان است،افروغ گفت:نمیخواهم بگویم که قطعاً منظور آقای حجاریان این چیزی است که من میگویم اما به نظر میرسد که حجاریان به کمک جنگ روانی اقتدار گراها را فریب داده،حجاریان در اعترافات خود بجای اینکه بگوید مانند دیگران باعث به خیابان آمدن مردم شده یا اینکه به هم قطاران خود حمله کند،میگوید که علوم انسانی در ایران باعث انحراف شده است،حال نکته اینجاست که حجاریان با این صحبت به دنیا و مردم گفت که او را به خاطر افکارش در زندان کرده اند نه بخاطر تهدید امنیت ملی،او را تفتیش عقاید کردند به خاطر اینکه از نظر فکری طرفدار نظریه سلطانیسم ماکس وبر هست!!!،او بجای بحثهای پیش پا افتاده در مورد انتخابات بحثهای کاملا نظری در مورد ماکس وبر ، هابرماس … میکند که جای این حرفها در دانشگاه و محیط علمی است نه در زندان اوین!!!!!
Comment by نکته پنهان اعترافات حجاریان — December 22, 2009 @ 11:31 pm
saeed khafev sho faghat hamin
Comment by mahdi — February 8, 2010 @ 2:36 pm