این روزایی که گذشت برای ایران روزهایی تاریخی بودند , یعنی اینکه در تاریخ ما ثبت و ضبط می شه . یه چیزی که این وسط خیلی مهمه اینه که ما از این اتفاقات درسی بگیریم و بفهمیم که چطور در مقابل رفتارهای مشابه , باید عکس العمل نشون بدیم .
یادم نمی ره اون روزای قبل انتخابات رو که با بچه ها رفته بودیم دانشکده علوم پزشکی تهران و با دانشجوهای اونجا , بحث موسوی و کروبی می کردیم و ما معتقد بودیم که برنامه های کروبی و تیم کروبی برای پیش برد جریان اصلاحات کاراترند و خوب طرفدارای موسوی هم بحث های خودشون رو داشتند. اصلا مهم نبود که ما اون موقع چی ها بهم می گفتیم , اون چیزی که الان واسم مهمه , اینه که چقدر ما معصومانه به انتخابات نگاه می کردیم , شاید اگر می دونستیم که اساسا این انتخابات از بن و ریشه مشکل داره , شاید بحث ها سمت و سویی دیگه پیدا می کرد , شاید به جای این که در مورد این دو عزیز صحبت کنیم , می اومدیم و درباره روشهای مقابله با جریان حاکم و روشهای خلع ید از قدرت بحث می کردیم و اساسا در مورد این مسئله که چطور از آرا صیانت به عمل آوریم , بحث می کردیم . اما اشکال عمده اینجا بود که اصلا در مخیله هیچ کداممان نمی گنجید که قراره یه کلاه به این بزرگی روی سرمون بذارن .
روز شنبه و یک شنبه بعد از انتخابات , مردم کنجکاو بودن ببینن توی کوچه “میرهادی” توی خیابان ولیعصر چی میگذره و من هم یکی از اون آدم های کنجکاو بودم و پاتوق ام اونجا بود , اصلا تو کتم نمی رفت که قراره این صحنه های خشن رو توی ایران ببینم , صحنه گاردی هایی که از پمپ بنزین محافظت می کنن , نیروهای ضد شورشی که مردم رو با باتوم می زنن , شاید همین شوک زدگی بود که من رو وادار می کرد که علیرغم فشار امتحان ها (اون موقع هنوز امتحان ها عقب نیفتاده بود ) برم و جزو سیاهی لشگر کنجکاو و معترض میرهادی باشم . صحنه ها خیلی بکر بودن , برای منی که فقط این صحنه ها رو توی اینترنت توی ماجرای کوی دانشگاه دیده بودم , به عینه مشاهده کردنشون خالی از لطف نبود .
عصر یک شنبه پشت میله های درب اصلی دانشگاه تهران , علیرغم اینکه نمی خواستم شعار بدم و اصلا اعتقاد به شعار نداشتم , دیدم کاری از دستم برنمی آد و حتما باید خودم رو تخلیه کنم و منم به خیل عظیم دانشجوهای اونجا پیوستم , جلوی دانشگاه پر از مامور بود , ولی خوب ساحت دانشگاه هنوز مقدسه و جرات نداشتن که بیان تو و بین ما و اونها یه در بزرگ و قوی موجود بود که نمی ذاشت اونا مزاحم ما بشن , ولی با این وجود اونا با گازهای اشک آور تا تونستن متفرق مون کردن , اون جا هم برای اولین بار بود که یه گاز اشک آور , چشمام رو سوزوند , جلوی پام افتاد , اصلا فکر نمی کردم که یه روزی به جرم فقط معترض بودن , این جوری ازمون پذیرایی بشه , ولی شد . نمی تونستم نفس بکشم , دور چشام و پیشانی ام به شدت داشت می سوخت , فکر کردم الانه که پوستم جمع بشه و ذوب بشه , خیلی ترسیده بودم , همه ترسیده بودن , هیچ کی فکر نمی کرد که قیمت “اعتراض” توی این کشور این قدر بالا باشه .
صبح یکی از روزا , مسجد دانشگاه تهران , میزبان اساتید بزرگ خودش بود , همه اساتید بزرگ رشته برق هم اومده بودن , یکی از استادها اومد و ازم جویای احوال یکی از بچه ها توی کوی شد , ولی من هیچ اطلاعی نداشتم , شماره اش رو گرفتم که بهش خبر بدم , اون دوستم رو توی کوی دانشگاه گرفته بودن , البته خیلی های دیگه رو هم گرفته بودن , نمی دونستیم باهاشون قراره چکار کنن , چند روز بعدش فرهاد رهبر , رئیس دانشگاه رفته بود و آزادشون کرده بود و به مزد کتک هایی که خورده بودن یک کیک و ساندیس و یه مشت مزخرف تحویل شون داده بود و قول داده بود که خسارات مادی جبران بشه ولی غرور شکسته این دانشجوها رو هیچی نمی تونست مرهم باشه .
روز دوشنبه و سه شنبه هم رفتیم دانشگاه , اصلا بحث مون این بود که دانشجو باید توی دانشگاه اعتراض کنه و مردم توی خیابان ها , توی دانشگاه تهران , صداها بهتر شنیده می شد و خوب علی القاعده خطر کمتری هم متوجه مون بود , صبح دوشنبه یا سه شنبه بود , دقیق اش رو از خاطر بردم , زهرا رهنورد توی مسجد دانشگاه تهران گفت که قرار راهپیمایی از انقلاب تا آزادی کنسل شده و خبرها میگه که حکم تیر دارن و می خوان ملت رو بزنن و موسوی نمی خواد که مادری عزادار بشه و می ره که قضیه رو به آرامی رفع اش کنه , ابزارهای خبررسانی موجود نبود که این خبر رو به بقیه برسونیم , اس ام اس ها قطع بودن و فقط می شد تماس گرفت , تازه اونم از ساعت دو و سه بعدازظهر قطع می شد , ما پشت میله های درب اصلی بودیم و شعار می دادیم , تا این که نزدیک های سه شد و دیدیم که اقیانوس ملت به راه افتاد , سریع جمع شدیم تا ما هم به این سیل خروشان بپیوندیم وقتی رفتیم قاطی شدیم , دیدیم که شعور جای شور را به تمامی گرفته و ما هم سکوت کردیم و با سکوتمون فریاد زدیم .
شاید این راه پیمایی بزرگ دیگه مثل اش دیده نشه , راه پیمایی ای که از میدان امام حسین بود تا میدان آزادی , نه سرش معلوم بود و نه ته اش , برآورد سه میلیون یه برآورد منطقی بود , می شد یه حساب سرانگشتی کرد و این رقم رو در آورد , من به عمرم این همه آدم که یه صدا سکوت باشن و یک رنگ سبز رو ندیده بودم , احساس غرور آفرینی بود .
میرحسین هم این قضیه رو پذیرفته بود و رفت توی میدان آزادی از مردم تشکر کرده بود , کروبی هم جلوی دانشگاه شریف بود و از مردم تشکر می کرد . کاری جز تشکر از کسی ساخته نبود , فقط باید برای این همه شعور از مردم تشکر می شد .
روزهای بعد همین اتفاق در میدان هفت تیر و توپخانه هم افتاد و مردم به همین شکل پر انرژی حاضر شدن و با سکوت شون فریاد زدن .
جمعه روز سرنوشت سازی بود , روزی بود که رهبر میخواست حرف نهایی رو بزنه , در واقع برای اولین بار مهره اصلی جریان اقتدارگرا میخواست در یک تریبون رسمی حرف دلش رو بزنه و خوب همین مسئله در واقع تعیین کننده رفتار حاکمیت در قبال مردم در روزهای بعدی بود , ماها که خوابگاه مون همون اطراف بود , شاهد اتوبوس های زیاد مردم از اطراف تهران بودیم , از شهرهای اطراف هم مردم اومده بودن , از قم , رودهن , بومهن , کرج و خلاصه همه شهرهای دور و نزدیک (در ظاهر بیعت با رهبری و در باطن سیاه لشگری) آدم فرستاده بودن .
رهبری حرف های جالبی زد , خیلی روشن از احمدی نژاد و انتخابات حمایت کرد , گفت که زیر بار تقلب نمی ره , گفت که صدای اعتراض مردم هیچ نقشی در تصمیم حاکمیت نداره , گفت که این تجمعات در آینده سرکوب می شه و خونش به گردن موسوی است, خیلی راحت 52 سال دوستی با هاشمی رو گذاشت یه طرف ترازو و چند سال پاچه ور مالی احمدی نژاد رو هم گذاشت یه ور دیگه ترازو و با قاطعیت گفت که وزنه احمدی نژاد سنگین تره. این تجمعات رو کار انگلیس و آمریکا و اسرائیل دانست , صدای مردم رو صدای صهیونیست ها دانست , دول اروپایی و آمریکا رو متهم به آشوب آفرینی و دخالت در مسائل داخلی ایران کرد و خلاصه فرافکنی کرد. رای 40 میلیونی ملت رو هم رای به نظام و سیستم سیاسی موجود دانست .
روز بعدش همون شنبه خونین بود , دیگه همه سلاح ها رو آورده بودن , ماشین های آب پاش ( البته آب نبود , یک مایع قلیایی که به شدت پوست رو می سوزونه بود ) , گارد ویژه , نیروهای ضد شورش , بچه های بسیج و پایگاه (باورم نمی شد که به بچه چهارده و پانزده ساله , چماق و باتوم داده باشن !!!) , نیروهای سپاه و خلاصه جهنمی بود , تا تونستن زدن و زخمی کردن , تیر هم شلیک کردن , خیلی ها رو از پا درآوردن , زن و مرد هم براشون فرقی نمی کرد , روز بعد از حرفهای رهبری باید ساکت می بود , چون نمی تونستن تحمل کنن و ببینن که مردم علی رغم میل رهبری اومدن توی خیابان ها ( نمی دونم اگه به این نشه گفت دیکتاتوری به چی می شه گفت دیکتاتوری ) , خیلی صحنه ها منزجر کننده بود , من خودم رو با سماجت تمام رسوندم به میدان , ولی از یه جایی به بعد دیگه اجازه عبور نمی دادن و با باتوم به یک سمت دیگه هدایت ات می کردن , اون روز روز سیاهی بود , هر چند که همین روزهای سیاه ان که نقطه عطفی می شن در تاریخ و تاریخ ساز می شن .
روزهای بعد هم همین اتاق البته با شدت کمتری در تهران تکرار می شد , مثلا بعدش توی میدان هفت تیر بود که من با چشمای خودم دیدم که بیشتر از مردم گاردی ها ریخته بودن توی میدان و هلیکوپتر هم از بالا دقیقن محل های اجتماع رو مشخص می کرد تا اگه یه وقت چیزی از دیدشون در رفت از اون بالا خبر بدن .
در میدان بهارستان جلوی مجلس هم دوباره همین وضع تکرار شد و اون جا هم باز برای اولین بار من موتورسوارهایی رو دیدم که با تیرهوایی های ممتد مردم رو دچار رعب و وحشت می کردن و متفرق می کردن , برام جالب بود که تمام روش های پخش کردن مردم رو هم بلد بودن , بچه های اطلاعات رو هم من چند تاشون رو می شناختم و اونجا دیدم , پایه ثابت همه تظاهرات ها بودن .
این روزا همه منتظر 18 تیرن تا دوباره صدای اعتراض شون رو به گوش حاکمیت برسونن , می دونم که دوباره خون برپا می شه , اما تاریخ نشان داده که این خون بوده که پیروز بر شمشیر بوده و هست ( البته این به شرطی یه که رهبران معترضین خیانت نکنن !!!)
توی شهرستان آب از آب تکون نخورده و هیچ کس تو کتش نمی ره که اصلا معترضی وجود داره و خوب به شدت شهرستانی ها مسخ صدا و سیما شدن و هر چی از صدا و سیما نقل بشه رو وحی منزل می دونن و اصلا در درست بودنش شک نمی کنن . توی شهرستان خیلی ها رو دیدم که به احمدی نژاد رای دادن ولی باز هم مشخصه که اکثریت با احمدی نژاد نیست و اقلیتن و اصلا با آمارهای رسمی همخوانی ندارن .
اون چیزی که این روزا برای همه مهمه , تصمیماتی است که از جانب مهندس موسوی و کروبی اخذ می شن , بیانیه ها تقریبا خالی از هر نکته اجرایی هستن , یعنی به عبارتی تکرار واضحاتن , همه می دونن که چی داره می گذره و چی گذشته بر این کشور و خوب لازم نیست که هی مجدد تکرار بشه , شورای نگهبان هم که نظر قطعی اش رو داد و به عبارتی مسیرهای قانونی هم به بن بست رسید و حالا بهترین موقع است که سران اصلاح طلب که تنها امیدهای مردم هستن , بشینن و یه تصمیم جدی برای عبور از جمهوری اسلامی تحریف شده و ذوب شدگان در ولایت فقیه و مجلس فرمایشی کنونی بگیرن . جهت گیری وضع کنونی , یک دیکتاتوری عمیق مدرن و بغض فروخورده کشنده در گلوی مردمه و اگر مردم با سکوت رهبران خود مواجه بشن , چه بسا که تمام سرمایه امید و اعتمادشون بر باد بره و این عدم اعتماد در آینده ابزاری در دست غوغاسالاران بشه که به واسطه همین سکوت مردم نهادهای قانونی دموکراتیک رو نابود کنن و خزانه مردم تبدیل به بیت المال و رهبری تبدیل به خلافت اسلامی بشه و ما بازتکرار تراژیک تاریخ رو شاهد باشیم .
هیچ ایده ای به ذهن ام نمی رسه که بشه به واسطه اون از وضع موجود خلاصی یافت ولی نکاتی هست که باید به اون توجه کرد , اول از همه اینه که جریان مقابل هم به اندازه این ور دچار ترس شده و شدیدا در حالت آماده باش قرار داره , دوم اینکه این پروپاگاندای مسموم صدا و سیما و این بزرگنمایی هاش کاملا غیرواقعی یه و جریان حاکم اونقدر هم که فکرش رو می کنیم قوی و محکم نیست , سوم اینکه بهترین کار در حال حاضر نشانه گیری نقاط استراتژیکه ؛ به عبارتی قرار نیست که ما برای از پا در آوردن این سیستم , همه نقاط اش رو بزنیم , فقط کافیه قلب و مغزش رو نشانه بگیریم . بانک مرکزی , خزانه و شرکت نفت , به عنوان قسمت های تغذیه کننده پول , سپاه و ارتش و بسیج , به عنوان قسمت های تغذیه کننده نیروهای ضد مردمی و خوب کاخ ریاست جمهوری و بیت رهبری به عنوان مغز جریان حاکمیت و صدا و سیما به عنوان تبلیغات چی جریان حاکمیت .چهارمین نکته اینه که باید خیلی هم مراقب رهبران خودمون باشیم , به عبارتی صیانت از مهندس موسوی و کروبی , البته منظورم صیانت فیزیکی نیست ( که البته اون هم جزو واجباته ) , منظورم اینه که مراقب باشیم , اینها خیانت نکنن ( البته منظورم از خیانت اینه که به کم قانع نشن , مثلا بهشون وعده داده بشه که مثلا دوره بعد شما رئیس جمهورید و هر طور خواستید عمل کنید و یا خیلی چیزای دیگه که به عبارتی عقب نشینی از آرمان های اصیل مردمه ) , به عبارتی ما به کم قانع نباشیم , این سیستم یک سیستم مریضه و علی القاعده باید حذف بشه و خوب کنار آمدن با این سیستم اصلا به نفع مردم نیست ( البته ترس مردم از حاکم شدن جریان های غیرمردمی بعد از حذف یک جریان غیر مردمی دیگه هم یه ترس منطقی یه ) و مردم باید حالا که حاضر شدن هزینه بدن , باید هزینه حذف کل آدم های نظام رو بدن , از رهبری گرفته تا اون فرمانده پایگاهی که بسیجی ها رو تشویق به کتک زدن مردم می کنه .
به هر حال امیدوارم که این ماجرا ختم به خیر بشه , جریان های مردمی که هزینه دادن و آخرش به هیچ نتیجه ای نرسیدن , زیادن توی دنیا و من امیدوارم که این حرکت مردم به اون ها نپیونده .